شاهدان

بی قرار هیچ قراری نبودم ،مگر قراری که با تو داشتم و هرگز نیامدی.

شاهدان

بی قرار هیچ قراری نبودم ،مگر قراری که با تو داشتم و هرگز نیامدی.

باز آمدم،باز آمدم

سی روز گذشت .

قرار بود برویم ودیگر نیائیم؛

  برویم چون بهانه ای برای ماندن نداشتیم.

 رفتیم اما دلمان تاب نیاورد که نیائیم .

و امروز آمدیم

 دوباره مثل همان روزها اما کمی خسته تر.

لطف دوستان را سپاس

 دشنام دوست نما ها را هم.


صادقانه بگویم ؛

برای دیدارم آزادی

فرصت، بهانه ای برای تردید نیست .

زمان التیام بخش دردهاست

اما نه رهایی بخش آنها.


بگذار زمان روئیدنیها را در قلبت برویاند اگر هنوزدر صادقانه ترین هذیانهایت نام مرا بر لب داری و در پس قرائت قرآنت به من می اندیشی.


به من باز گرد.رجعت تو هیچ چیز را ویران نمی کند اما خاموشی ات آبادیهای مهربانی را کویرخواهد کرد .

راستی

چشمانت هنوز درد می کند ؟؟.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد