نه هلیا
تحمّل تنهایی از گداییِ دوست داشتن آسانتر است .تحمّلِ اندوه ،از گداییِ همه ی شادیها آسانتر است .سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدّی حیات برخیزد.چه چیز مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی ،آتش طلب می کند ؟مگر پوزش فرزند فروتن انحراف نیست ؟
نه هلیا ... بگذار که انتظار فرسودگی بیافریند زیرا تنها مجرمان التماس خواهند کرد.
خواب .
تنها خواب ، هلیا!
دستمالهای مرطوب ،تسکین دهنده ی درد های بزرگ نیستند.
اینک دستی است که با تمام قدرت مرا به سوی ایمانِ به تقدیر می راند.
اینک ،سرنوشت ،همان سر افرازیِِِ ازلی ِ خویش را پایدار می بیند.
شاید ،شاید مانیز عروسک های کوکی ِ یک تقدیر بوده ییم ...نمی دانم ...
(از کتاب« بار دیگر ، شهری که دوست می داشتم » اثر جاوید نادر ابراهیمی)