اشک از دیدگاه نادر

آه اگر این گریستن نبود،این اشک ریختن،زار زدن،سراسر گونه ها را به
غمبارش قطره ها سپردن نبود،وانسان گرگ هاری شده بود،ددی، خونخواره ایی،وحشی
مستبدی وانسان بازگشته بود به عصر توحش نخستین، عصرعقرب،عصرخشکسالی روح
اگراین اشکباران به هنگام نبود،بیندیش که چه به روزانسان آمده بودو می آمد
عصرپارینه سنگی دل،عصر آهن عاطفه،عصر مفرغ احساس.
اگر این سر ریز حوض بلورین اندوه نبود،انسان،هرگز انسان نمی شد،شاعرنمی شد ،نمی رقصید،نمی خندید،نمی پرید،نمی دید...
بی
اشک ،آسمان آسمان نیست،مهتاب مهتاب،روح روح،وگل احساس بی قطره شبنم
غم،تمامی طراوتش را از دست می دادوبه ورق مقوای خاکستری مبدل می شد.
بگوئیم: خدایا !حق است که تنها به این دلیل که انسان را از نعمت خون گریستن بر خوردار کردی ،تو را بنامیم ،بستائیم ،بپرستم.
زاهد افتاده ی در گاه تو باشیم.
صوفی محتاج دریای محبت تو باشیم.
خداوندا !
هرگز
نمی پرسیم چرا عذاب را به آن حد رساندی که به های های گریه محتاجمان
کنی،نمی پرسیم،فقط سپاس می گوئیم که از پی هر عذاب توان ورخصت گریستنمان
دادی .
خداوندا!
جز حق گریستن ،بلند و با صدا گریستن،با طنین گریه دیوارهای خشونت را فرو ریختن ،از تو هیچ نمی خواهیم ،هیچ.