چه خوب است جایی برای آرامش روح داشته باشیم .
جایی که حرفهایی را که از خوشیها ودلتنگیهایمان گفته بودیم
مرور کنیم و ورق بزنیم روزهایی که با احساسی آغاز و با فراموشی به پایان رسیده است .
امروز
حس می کنم خانه ای دارم پر از خاطره
پر از دوست
پراز یادهای تنهایی
و سر شار از سوالهایی که با شعری ،ترانه ای و یا سکوتی .
ورق می زنم و می خوانم.
چه خوب است ومن احساس آرامش دارم.
قصه عادت
مردنِ قدم به قدم و جرعه جرعه ی دلهایی است
که به جای تنفسِ هر روزه
آن را خاک می کنند
کاش دریایی باشد
ان وقت است
که من به تمامِ قطره های آن قول می دهم
که تکرار و عادت
صدایِ موجهایش را از من نخواهد گرفت
و من
تنها ساکنِ فریادهایش خواهم ماند
سپاس از دوست عزیز و خوش سلیقه مان
زندگی دفتری از خاطره هاست...
یک نفر در دل شب، یک نفر در دل خاک،
یک نفر همدم خوشبختی هاست،
یک نفر همسفر سختی هاست،
چشم تا بازکنیم عمرمان می گذرد... .
ما همه همسفرو رهگذریم...
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حاال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارد
درون سینه پر جوش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت پائیزم
که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او
و دیگر هیچ از من نمی ماند