شاهدان

بی قرار هیچ قراری نبودم ،مگر قراری که با تو داشتم و هرگز نیامدی.

شاهدان

بی قرار هیچ قراری نبودم ،مگر قراری که با تو داشتم و هرگز نیامدی.

دوش ، کیمیا گر میهمان خوابم بود

کیمیاگر

چقدرخوب است که قلم من از شرح آن دقایق ناب عاجز است.دست کم حرمت آنچه که حس خالص است ،باقی می ماند ،حرمت آنچه که برای کلمه شدن ساخته نشده .



فریاد کشیدم با تمامی امکانم ،با تمامی تارهای صوتی ا م با تمامی خشم ونفرت ووحشتم .شاید به فریادم برسی شاید به کمکم بیایی.

فریادم اما اگر تو را به وحشت انداخت وتو گریختی واز من دورتر ازآنچه بودی ،شدی،این دیگر گناه من نبود.گناه تشخیص توبود.

بی تومن در دمی غبار خواهم شد.

آه که چه انبوهی ازحرفهای ناگفته مانده است.

درد دلهای آرام کننده در گلو مانده ی به درد گلوی مزمن تبدیل شده.

آه که چه بسیار ترانه های ناب ناسروده ،پوز شهای خالصانه ی بر زبان نیامده ،"مرا ببخش"های صادقانه بیان نشده ،ارواح دردمند مارا در کندی ابدی گذاشته است.

وه چه مقدار بغض در گلو مانده،گریه ی پنهان بی صدا،وناله های درخلوت،جانشین سخن هایی شده که اگر به هنگام گفته میشد ،نقش هزار پنجره گشوده به جانب بهاررابر عهده می گرفت.

کاش می گفتم ،کاش می گفتی ،کاش هر متلاشی کننده سکوت ،این ظرف نیازمند حرفهای خوب را پرنمیکردیم ودرد دلهای آرامی بخش را به درد گلوی سوزنده تغییر نمی دادیم.

سکوت گاه ،بدترین جانشین است؛رذل ترین میدانم.

آن معلمان اخلاق وادب که انسان رابا احکام کلی به سکوت دعوت کرده اند؛این مسأله ی بسیار ساده را نفهمیده اند که بیان همین حکم ،خود،نافی نظر آنهاست؛چرا که اگر سکوت ،ضرورتی همیشگی ست،همین سخن راهم ایشان نمی بایست برزبان بیاورند یا بنویسند.


نادر ابراهیمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد