شاهدان

بی قرار هیچ قراری نبودم ،مگر قراری که با تو داشتم و هرگز نیامدی.

شاهدان

بی قرار هیچ قراری نبودم ،مگر قراری که با تو داشتم و هرگز نیامدی.

40 حکایت ، 40 راز موفّقیت حکایت سیزدهم


40 حکایت ، 40 راز موفّقیت                      حکایت سیزدهم

ردِّ پای او در عبور از کوهِ مُشکلات !



یک شب مردی در عالَمِ رؤیا ، خود را در محضرِ خداوند یافت و مشاهده نمود که تمام صحنه های زندگیِ او بصورت نقشه ای از یک راهِ پُر پیچ و خم همراه با فراز و نشیبِ بسیار در جلوی چشمش قرار دارد . وقتی خوب دقّت کرد متوجّه شد که در تمام مسـیر دو ردیف ردِّ پا روی شن ها دیده می شود که یکی از آنها به او تعلّق داشت و وقتی سؤال نمود که ردّ پایِ دیگر که همه جا در طول مسیر و در گذر از فراز و نشیب ها دیده می شود از کیست ، پاسخ شنید که این ردّ پای خداوند است !

در این میان ناگهان چشمش به کوه بلندی افتاد . پُرسید این کوه چیست !؟ از سوی خداوند ندا آمد که این کوه نشانهِ بزرگترین مُشکل و نگرانی در طول زندگیِ تو است . مرد با کمال تعجُّب متوجّه شد که از دامنه کوه تا بلند ترین ارتـفاعاتِ آن فقط یک جُفت ردِّ پا مشاهده می شود لذا با ناراحتی و حالتی اعتراض آمیز گفت : خدایا ؛ تو در همه مراحل زندگی همراه من بوده ای امّا می بینم که در سخت ترین دوره زندگی ام و دُرُست در لحظاتی که به تو احتیاج داشته ام تنهایم گذاشته ای !

خداوند پاسخ داد : من ، تو و تمام بندگانم را دوست دارم و هرگز شما را تنها نگذاشته ام  دوره رنج و امتحان و سختی یعنی همان دوره ای که در عبور از کوهِ مشکلات ، تو فقط یک جفت ردّ پا میبینی ، زمانی است که تو تحمُّل خود را از دست داده ای و من تورا در آغوش گرفته ام و از آن مسیرِ پُرخطر عبور داده ام .

به نقل از استاد حورائی در سمینار آرامش و موفّقیّت


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد