40 حکایت ، چهل راز موفّقیّت حکایت چهاردهم
بنده پُرسشگَر و دیدار با پروردگارِ حکیم
شبی در عالم رؤیا بنده ای را درمحضر پروردگار خویش رُخصتِ پُرسش می دهند و او لب به سؤال می گشاید : بارالها ؛ کدامیک از اعمال بندگانت بیش از همه تو را به تعجُّب وا می دارد ؟ و پاسخ می شنود : اینکه شما تمام کودکیِ خود را در آرزوی بزرگ شدن به سر می بَرید و دورانِ پس از آن را در حسرتِ بازگشت به کودکی می گذرانید .اینکه شما طوری زندگی میکنید که گویی هرگز نخواهید مُرد و چنان گورهای شما را گَرد و غبارِ فراموشی در بر می گیرد که گویی هرگز زنده نبوده اید .
اینکه شما سلامتی خود را فدای مال اندوزی کرده وسپس تمام دارائیتان را صرف بازیابی سلامتیتان می نمایید. اینکه شما به قدری نگرانِ آینده اید که حال را به فراموشی میسپارید در حالیکه نه حال را دارید و نه آینده را .آنگاه بنده حیرت زده را مَجال طرح پُرسشی دیگر می دهند و چون می پُرسد : چه بیاموزیم ؟ خطاب رسد :
بیاموزید که مجروح کردنِ قلبِ دیگران بیش از دقایقی طول نمی کشد ولی برای التیام بخشیدن به آن سالها وقت نیاز است . بیاموزید که هرگز نمی توانید کسی را مجبور به دوست داشتن خود کنید زیرا عشق و علاقه دیگران نسبت به شما آئینه ای از کردار و اخلاقِ خودِ شماست .بیاموزید که هرگز خود را با دیگران مقایسه نکنید چرا که هر یک از شما به تنهائی و برحسبِ شایستگی های خود مورد قضاوت و داوریِ ما قرار می گیرید . بیاموزید که دوستان واقعی شما کسانی هستند که با ضعف ها و نقصان های شما آشنایند ولی شما را همان گونه که هستید دوست دارند. بیاموزید که داشتن چیزهای قیمتی و نفیس به زندگی شما بها نمی دهد بلکه آنچه با ارزش است بودنِ افرادِ بیشتر در زندگی شماست . بیاموزید که دیگران را در برابر خطا و بی مهری که نسبت به شما روا می دارند مورد بخششِ خود قرار دهید و این عمل پسندیده رابا ممارست بیشتر در خود تقویت نمائید .بیاموزید که توانگر کسی نیست که بیشتر دارد بلکه آنست که خواسته های کمتری دارد .و آنگاه خداوند فرمود : ای بنده من ؛ بخاطر داشته باش که مردم گفته های تورا فراموش می کنند و رفتار تورا نیز از یاد خواهند بُرد ولی هرگز احساس تورا نسبت به خویش از خاطر نخواهند بُرد .