40 حکایت ، 40 راز موفقیّت حکایت نوزدهم
وزیرِ با تدبیر و جوانِ پُر ادّعا !
جوانی جویای نام که در دربارِ پادشاهی فرزانه و دادگُستر خدمت می کرد ، از این که می دید وزیرِ باتدبیر و حکیم دربار مورد احترامِ زیاد پادشاه و سایر بزرگانِ دولت و ملّت است ، بر وی حسد می ورزید . همین جوان روزی گفته بود نمی داند چرا وزیرکه پیری فرتوت است ودرراه رفتن وحتی سخن گفتن سست وناتوان به نظر میرسد ، آنقدر مورد احترام و تکریم بزرگان است ولی او که خود را به مراتب باهوشتر و چالاکتر از وزیر میدانست هنوز مورد توجّهِ کسی واقع نشده است .
این سخنِ خام و نسنجیده ولی رشک بار و غرض آلود به گوش پادشاه رسید . شهریارِ عاقل برای اینکه به این جوانِ با استعداد ولی حسود درس شایسته ای بدهد ، یک روز او و وزیرِ حکیم را پیش خود فرا خواند و به آنها گفت : « شنیده ام امروز یک کشتی به بندرگاه ما وارد شده است . از هر یک از شما می خواهم بطور جداگانه در این باره تحقیق کرده و نتیجه بررسی خود را به ما گزارش کنید»
هنوز وزیر از حضور شاه مرخّص نشده بود که مُدّعیِ جوان به سرعت راهی بندرگاه شد و دیری نگذشت که شتابان و نفس زنان به دربار بازگشت وبه شاه عرضه داشت که کشتی مورد نظرِ او فوق العاده بزرگ بوده و از هندوستان آمده است . شاه پرسید : « محموله کشتی چیست ؟» جوان که فکر این سؤال را از پیش نکرده بود پاسخ داد : « همین الان تحقیق کرده ، به عرض خواهم رساند » و به سرعت راهی بندرگاه شد . برای دوّمین بار که جوان وارد دربار شد در پاسخ سؤالِ قبلیِ شاه گفت که محموله کشتی از انواع ادویه است . شاه پرسید : « چه ادویه ای و از هر کدام چقدر ؟ » جوان به ناچار برای سوّمین بار با شتاب راهِ بندرگاه را در پیش گرفت . به هنگام بازگشت در حالی که از نفس افتاده و خسته و بی رمق شده بود ، وزیر نیز هم زمان با او به آستانة دربار رسید و پس از کسب اجازه از محضر پادشاه در مقام سخن برآمد و گفت : شهریار به سلامت باد ! این کشتی به نام ... در تاریخ ... از بندر ... در هندوستان عازم کشورِ ما شده و فهرستِ محمولة آن از این قرار است ( در اینجا وزیر فهرست کامل و دقیقی از انواع ادویه و سایر کالاهائی که محمولة کشتی را تشکیل میداد برشمرد ) سپس ادامه داد که قرار است این کشتی تا دو هفته دیگر در بندرگاه بماند و آنگاه با بارگیری چند قلم از فراورده های صادراتی کشور متعلّق به چند تاجر معروف ( و همه را به اسم و رسم معرفی کرد ) به سوی هندوستان باز گردد .
معلوم بود که شاه از گزارشِ وزیرو نتیجه درسِ موردنظرِ خود بسیارراضی وخشنود بود، لذا رو به جوان کرد و گفت : « حالا دانستی که چرا وزیر دانا و با تدبیرِ ما تا این اندازه مورد احترام و تکریم است !؟ »
اقتباس از کتاب حکایتهای بهره وری ، نوشته حسین پورآقاسی