40 حکایت ، 40 راز موفقیّت حکایت بیست و یکم
فرشته های مُسافر و اقداماتِ پنهانی !
دو فرشتة مسافربرای گذراندنِ شب،درخانة یک خانوادة ثروتمند فرود آمدند. رفتاراین خانواده نامناسب بود ودو فرشته را به میهمانخانة مجلّلشان راه ندادند بلکه زیرزمین سردِ خانه رادر اختیار آنها گذاشتند . فرشتة باتجربه ترکه با دوست جوانش مشغول گفتگو بودند، در دیوارِ زیر زمین شکافی دید وبلافاصله مشغول تعمیرِ آن شد . وقتی که فرشتة جوان از او پرسید چرا چنین کاری میکند، اوپاسخ داد : « واقعیّت امور آن طور که به نظر می رسند نیست ! »
شب بعد ، این دو فرشته به منزلِ یک خانوادة فقیر ولی بسیار میهمان نواز رفتند . بعد از خوردنِ غذایی مختصر زن و مرد فقیر ، رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند . صبح روز بعد فرشتگان ، زن و مرد فقیر را گریان دیدند . گاوِ آنها که تنها وسیله گذرانِ زندگی شان بود ، در مزرعه مُرده بود . فرشته جوان عصبانی شد و از فرشتة دیگر پرسید:«چرا گذاشتی چنین اتّفاقی بیفتد؟ خانوادة قبلی همه چیز داشتند وبا این حال توکمکشان کردی،امّا این خانواده دارایی اندکی دارند و اگرچه برخلاف آنها اخلاق ورفتارخوبی هم دارند ، تو گذاشتی که گاوشان بمیرد! »
فرشتة دانا که در محضر پروردگارِ حکیم اسرار زندگی و خوشبختی و تیره روزیِ آدمیان را فرا گرفته بود گفت:« وقتی درزیرزمین آن خانوادة ثروتمند بودیم، دیدم که درشکاف دیوار کیسه ای ازطلا وجود دارد. از آنجا که آنها بسیار حریص و بد دل بودند و ثروت خدادادی شان را در مسیر صحیح و کمک به همنوعان خود استفاده نمینمودند ، شکاف را بستم وطلاهارا ازدیدشان مخفی کردم تا پس از مدتی به دست خانواده ای خوش قلب بیفتد که قرار است چند سال بعد مالک این خانه شوند . و امّا دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیدیم فرشته مرگ برای گرفتنِ جانِ پسر نوجوانِ این خانواده آمد ومن به فرمان خداوند به جایش آن گاو را به او دادم .
این را بِدان که هر کاری واقعیّتی پنهان دارد و ما گاهی اوقات خیلی دیر به این نکته پی می بریم والبته انسانها نیز در بسیاری از مواقع از راز ورمز اتفاقاتی که در زندگی شان وبه واسطه نتایج اعمالشان ، می بینند متعجّب شده وحتی به محضر پروردگار مهربانشان شکایت می کنند در صورتیکه از قانون عمل و عکس العمل در نظام کائنات بی خبرند .