شاهدان

بی قرار هیچ قراری نبودم ،مگر قراری که با تو داشتم و هرگز نیامدی.

شاهدان

بی قرار هیچ قراری نبودم ،مگر قراری که با تو داشتم و هرگز نیامدی.

40حکایت ، 40 راز موفقیّت حکایت بیست و هفتم

40حکایت ، 40 راز موفقیّت       حکایت بیست و هفتم

گفتگویِ مرد روستائی و کوزة شکسته !



مردی روستائی دو  کوزه بزرگ داشت که آنها را به دوسرِ میله ای آویزان می کرد وروی شانه هایش می گذاشت . در یکی از کوزه ها تَرَکِ کوچکی وجود داشت ، بنابراین  کوزة سالم  همیشـه حدا کثر مقدار آب را از رودخانه  به منزل روستائی می رساند ، ولی کوزة شکسته تنها نصف این مقدار را حمل می کرد . مدتها گذشت و هر روز مرد این راه را می پیمود اما در هر رفت وآمد فقط یک کوزه ونیم آب به خانه می رساند . کوزة سالم به موفقیّـتِ  خودش افتخار می کرد ، موفقیـّت در رسیدن به هدفی که به منـظور آن سـاخته شده  بود .امّا کوزة شکستة بیچاره از نقصِ خودش  شرمنده بود و از این که تنها  می توانست نیمی از کار خود را انجام دهد ، ناراحت بود . بعد از دوسال ، روزی در کنارِ رودخانه ،  کوزة شکسته به مرد گفت : «  من از خودم شرمنده ام و می خواهم از تو عُذر خواهی کنم » مرد پرسید : « چه می گوئی ؟ ازچه چیزی شرمنده هستی ؟ »  کوزه گفت : « در این دو سال من تنها توانسته ام نیمی از کاری که باید ، انجام دهم چون تَرَکی که در من وجود داشت ، باعث نشتیِ آب در راهِ بازگشت به خانة تو می شد . به همین خاطر ، با همه تلاشی که کردی به نتیجه مطلوب نرسیدی ومن باعث می شدم که بخشی از زحمات تو به هدر برود . مرد روستائی دلش برای کوزة  شکسـته  سوخت و با همدردی به او گفت : « از تو می خواهم در مسیر بازگشـت به خانه  به گلهای زیبایِ کنارِ راه توجه کنی . » در حین بالارفتن از تپّه ، کوزة شکسته ، خورشید را نگاه کرد که چگونه گُلهایِ کنار جاده را گرما می بخشد واین موضوع ، او را کمی شاد کرد اما در پایانِ راه باز هم احساس ناراحتی و سرشکستگی می کرد چون باز هم نیمی از آب نشت کرده و به هدر رفته بود . برای همین دوباره از صاحبش عذرخواهی کرد .

مرد گفت:« من از این نقصِ تو خبر داشتم اما امیدوار بودم که بتوانم از وجودِ تو بهترین استفاده را بِبَرَم بنابراین فکر کردم وبه این نتیجه رسیدم که در کنارة راه گلهائی بِکارَم که هر روز وقتی از سمتِ رودخانه برمی گشتیم به وسیلة نشتِ آب از تو آبیاری شوند. در این مدت با استفاده از تو توانسته ام راهِ مُنتهی به خانه ام را با انواع گلهای زیبا تزئین نمایم وبه این خاطر نه تنها از تو گِله ای ندارم بلکه سپاسگذارِ تو هستم که وجودت باعث زیبائی اطراف خانه ام شده است .»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد