"باز کن پنجره را"
و بکش با نفسی تند و عمیق
بوی عطر گل یاس
و ببین پر زدن بلبل را
که شده مست زبوی خوش و جان بخش بهار
و ببین مرغک آزرده عشق
که حزین بود و نزار
با شکوفایی گلهای بهار شده سرمست غرور
دیگر آن سوزش سرمای زمستان
نوزد بر بدن سبز درخت
یا که شلاق خزان
نکند غنچه گل را پرپر
"باز کن پنجره را"
پرکن از رایحه و عطر بهار
ریه ی خسته زبیداد زمستان و خزان
و ببین در همه جا
فرشی از سبزه و گل پهن شده است
تک درختی که ز سرما بدنش می لرزید
جامه سبز به تن کرده ، تنش گرم شده است
پولک زرد و سپید
دست خیاط طبیعت
به روی جامه ی سرسبز درخت
دانه دانه زده با زیبایی
گوییا فصل بهار
کرده بر پیکر او
تور خوش رنگ عروس
که لطیف است به مانند حریر
"باز کن پنجره را”