میان جمعی دل من از چه تنهایی
دیوانگی های تو هم شد تماشایی
گرفته کارمن وتو رنگ رسوایی
به کجا بریم
شکسته بال وپر من
چکند ،شررت به مشت خاکستر من
عمری ای دل اسیر غمها بودی
شمع جمع و همیشه تنها بودی
مگو دگر تو دلا حکایتی ز وفا ،حکایتی ز وفا
بگذر ز آرزویی که دگر هرگز ثمر ندارد
چکنم که ناله های شب مستی هم اثر ندارد
دلهای ما بند بلا نهاده هستی
بود پناه ومن و تو سکوت ومستی
مکش به صحرای جنون مرا تو ای دل
مکش به صحرای جنون مرا تو ای دل