نوازندگان : احمد عبادی ،اسد الله ملک ،منصور صارمی و جهانگیر ملک
دستگاه : ماهور
نوازندگان : حسنعلی دفتری ،ابراهیم سر خوش ،محمد موسوی و جهانگیر ملک
دستگاه : چهار گاه
نوازندگان : احمد عبادی ،منصور صارمی ،اسد الله ملک و جهانگیر ملک
مایه ی بیات ترک
نوازندگان : فریدون حافظی ،رضا ورزنده ،ابوالقاسم داروغه و جهانگیر ملک
دستگاه : شور
نوازندگان : همایون خرم ،جلیل شهناز ،مجید نجاحی و جهانگیر ملک
دستگاه : ماهور
نوازندگان : پرویز یاحقی ،فرهنگ شریف و فضل الله توکل
دستگاه : بیداد وعشاق همایون
نوازندگان : فریدون حافظی ،رضا ورزنده ،کامران داروغه و جهانگیر ملک
مایه ی ابو عطا
نوازندگان : همیون خرم ،جلیل شهناز ،مجید نجاحی و جهانگیر ملک
مایه ی بیات ترک
نوازندگان : احمد عبادی ،اسد الله ملک ، منصور صارمی واصغر فرهمند
دستگاه : شور
نوازندگان :حسنعلی دفتری ،محمد موسوی ،منصور نریمان و جهانگیر ملک
دستگاه: ماهور
تکنوازان برنامه شما ره 612 نوازندگان : پرویز یاحقی ،فرهنگ شریف وجهانگیر ملک دستگاه : شور
بنا به پیشنهاد دوستان گروه گلها ،دومین دیدار اعضای رادیو گلها شاخه ی اصفهان در جوار
آرامگاه سلطان آواز ایران جلال تاج اصفهانی واقع در تکیه ی سیدالعراقین
روز جمعه 17 اردیبهشت ماه ساعت 17 انجام می شود .
به نام خدا
40حکایت ، 40 راز موفقیّت حکایت سی و یکم
جویندة رازِ موفقیّت و آزمونِ استاد !
روزی مردی جوان نزد استاد معرفت آمد واز او خواست رازِ موفقیّت را برایش بازگو کند0 استاد در جمع مُریدانش مشغول تدریس بود به خاطر وجود مرد جوان درس را قطع کرد واز یارانش خواست تا قاشقی چوبی وتخت را همراه ظرفی روغنِ مایع برای او بیاورند سپس قاشق را به دست مرد داد وآن را از روغن پُر کرد واز مرد خواست در مدرسه وباغِ مدرسه حرکت کند و هر آنچه می بیند به خاطر بسپارد ودوباره نزد آنها برگردد فقط باید مواظب باشد که حتی یک قطره روغن نیز بر روی زمین نریزد که در غیر ا ینصورت ازمعرفت و راز معرفت دیگر خبری نخوا هد بود.
مرد جوان قاشق را باد قت و تمر کُزِ زیاد در د ست گرفت وبا قدم های آهسته ودقیق در حالی که یک لحظه نگاهش را از قاشق بر نمیدا شت ساختمانِ مدرسه را دور زد وبعد از عبور از تمام معابرِباغ دوباره به جمع استاد وشاگردا نش بازگشت. استاد نگاهی به قاشق روغن انداخت ودید که صحیح وسالم است آنگاه از مرد جوان پرسید: خوب اکنون برای حاضرین تعریف کُن که از ساختمانِ مدرسه وباغ چه دیدی. مرد جوان مات ومتحیّر به جمع خیره شد وبا شرمندگی اعتراف کرد که در تمام طولِ مسیر حواسش به قاشق وروغن بوده است واصلاً به شکل ساختمان وباغ دقّت نکرده است. استاد دوباره همان قاشق را از روغن پُر کرد واز او خواست دوباره همان تمرین را تکرار کند.
این بار مرد جوان مات ومبهوت به زیبائی وسادگی در و دیوارِ مدرسه خیره شده وبی توجه به اینکه روغن از قاشق در حال ریختن ا ست، تمام زوایایِ باغ را با دقّت تماشا کرد. وقتی نزدِ استاد وجمع شاگردانِ اوبازگشت، با شرمندگی متوجّه شد که هیچ روغنی در قاشق نمانده است و قاشق خالی است. با اعتراض به استاد گفت که میتواند دقیق وروشن تمام زوایای مدرسه وباغ را برای جمع تشریح کند.
استاد تبسُّمی کردو گفت: « شرح زیبا یی ها باید باریخته نشدن روغن از قاشق همراه می شد. تو رازِ معرفت و موفقیّت در زندگی را پُرسیدی و اکنون باید خودت آن را دریافته باشی. رازِ معرفت یعنی زندگی در ا ین دنیا ومشاهده واستفاده ولذّت بُردن از تمام زیبائیهای آن بدون اینکه حتی قطره ای از روغنِ صداقت وپاکدامنی وخلوص وصفای باطنی خودرا دراین مسیرازدست بدهی.این دو باهم عجین هستند وبدون داشتن همزمانِ ا ین دو هرگز نمیتوانی راز معرفت را دریابی. »