امروز سه شنبه چهارم بهمن ماه 1401 است .
ساعت 11 شب
وبلاگ خود را پس از هفت سال بازیابی کردم .
احساس می کنم خانه ی قدیمی ام بویی از دلنوشته های هرگز به زبان نیامده دارد.
می خواهم دوباره بنویسم
از ناگفته هایم
درد دلهایم
لحظه های ناب زیستنم در دلتنگی یا شادمانی
خدایا شکرت که هنوز کورسوی امید بر روزنه ی زندگی ام تابان است .
ادامه مطلب ...درود دوستان و همراهان شاهدان
مدت زیادی است بنا بر مشغله زندگی وکار امکان بارگذاری برنامه های موسیقی و تقدیم به دوستداران وجود ندارد.از همه ی همراهان پوزش میخواهم.
معلوم نیست آینده چه خواهد شد.
چه خوب است جایی برای آرامش روح داشته باشیم .
جایی که حرفهایی را که از خوشیها ودلتنگیهایمان گفته بودیم
مرور کنیم و ورق بزنیم روزهایی که با احساسی آغاز و با فراموشی به پایان رسیده است .
امروز
حس می کنم خانه ای دارم پر از خاطره
پر از دوست
پراز یادهای تنهایی
و سر شار از سوالهایی که با شعری ،ترانه ای و یا سکوتی .
ورق می زنم و می خوانم.
چه خوب است ومن احساس آرامش دارم.
قصه عادت
مردنِ قدم به قدم و جرعه جرعه ی دلهایی است
که به جای تنفسِ هر روزه
آن را خاک می کنند
کاش دریایی باشد
ان وقت است
که من به تمامِ قطره های آن قول می دهم
که تکرار و عادت
صدایِ موجهایش را از من نخواهد گرفت
و من
تنها ساکنِ فریادهایش خواهم ماند
سپاس از دوست عزیز و خوش سلیقه مان
زندگی دفتری از خاطره هاست...
یک نفر در دل شب، یک نفر در دل خاک،
یک نفر همدم خوشبختی هاست،
یک نفر همسفر سختی هاست،
چشم تا بازکنیم عمرمان می گذرد... .
ما همه همسفرو رهگذریم...
" بازگرد "
میروی افسوس، روزی باز گرد
تا
ببینی دوریت با ما چه کرد
از تو دنیایم بهاری گرم بود
بی
تو باید خو کنم با فصل برد
غنچههای شادی و شور مرا
بی تو
غارت میکند پائیز زرد
بی تو روزم مینماید سوگوار
بی تو
میگردد شبم لبریز درد
یاد آن کز تابشت ای آفتاب
در خزان در
باغ میروئید ورد
رفتنت با مرگ قلب من یکیست
میروی افسوس، روزی
باز گرد
*****
احمد نیکبخت
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حاال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارد
درون سینه پر جوش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت پائیزم
که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او
و دیگر هیچ از من نمی ماند
آه بی تاب شدن ، عادت کم حوصلههاست
مثل عکس رخ مهتاب ، که افتاده در آب
در دلم هستی و ، بین من وتو فاصلههاست
آسمان ، با قفس تنگ ، چه فرقی دارد
بال ، وقتی ، قفس پر زدن چلچلههاست
پی هر لحظه ، مرا ، بیم فرو ریختن است
مثل شهری که، به روی گسل زلزلههاست
باز ، می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو ، جواب همه مسئلههاست
فاضل نظری
نامه پنجم:
مرضیه من!
تو آتشی هستی که ماههاست در من روشن شده، شدت گرفته و حالا دیگر جانم را می سوزاند. یک احساس فراموش شده انسانی، در من با تو بازگشته است: عشق، عشقی نه چنان که بخواهد با ابتذال سکس فروکش کند. احساس مقدسی که روح مرا مشتاق پاک ماندن ابدی می کند. بزرگترین گناه و دلمشغولی من وقتی است که به تو نگاه می کنم. از یک فاصله دو سه متری ؛ چنان که به یک تابلوی نقاشی خیره شوم. تابلویی درباره آب که تشنه ای به تماشا نشسته باشد. اما حتی بوسیدن و لمس کردن او چاره کار نیست. خوردن تابلوی آب را می ماند به جای نوشیدن آب. من هر لحظه عطشم از تو بیشتر می شود. این عشق، یکسره تشنگی است. حالا تازه می فهمم که من به تشنگی محتاج ترم تا رفع عطش. به عشق نیازمندترم تا به وصل. به دوری تا رسیدن. دوری، اما نه چنان دوری ای که بی قرار و رسوایم کند. همان چند قدم فاصله. اسم خوبی یادم آمد " مرضیه عشق تلخی است که من عمرم را با سه قدم فاصله از او طی خواهم کرد." دلم می خواهد ساعت ها بنشینم و در چشم های تو ـ که همیشه خودم از خودم دریغ می کنم ـ خیره شوم و در یک خلسه غریب گم شوم. اما به جای هر درهم پیچیدنی، هر بوسه و هماغوشی ای، هر تماس مهربانانه دستی، تنها روبرویت بنشینم تا نگاهت کنم و چشمهایت را رو به من باز نگهداری تا مستقیم به آن دو نی نی معصوم سیاه و کوچک که هاله سفیدی آن را از قاب مژگانش جدا کرده نگاه کنم. به آن دو نی نی معصوم و خمار و وهم زده که مرا از عالم واقع به دنیای خیال های قشنگ می برد ؛ چنان که گویی پاهایم بر ابر راه می روند و تنم مورمور می شود. خدایا من از مرضیه نا تمامم، مرا از او تمام کن ؛ اما فقط بگذار رختخوابِ زمینی وصل این عشق آسمانی، تشک چشم هایم باشد. خدایا یک ذره کوچک و نا چیز از هستی تو آنقدر زیباست که مرا این چنین مشتاق و از خود بیخود کرده است. در مقابل همه زیبائیت چکنم؟ مرضیه، مظهری از زیبایی توست در حوصله فهم من. ستایش من از زیبایی معشوقم، ستایشی از توست. این نی نی چشم های معصوم، قداست و پاکی و منزهی توست. مرضیه تویی خدای من.
" مصطفی "
چندی پیش دوست بسیار نازنینی در خواست تعدادی از قطعات موسیقی را داشت که تاثیر مثبتی بر حالات روانی انسان می گذارد .
تاثیر مثبت موسیقی بر روان و همچنین زمانهای خاص گوش دادن به هر دستگاهی مشخص شده است .مثلا توصیه شده است چهار گاه در آغاز صبح گوش بدهیم و....
دوستان اگر اطلاعات کاملتری در مورد هنگام گوش دادن به هر یک از دستگاههای موسیقی دارند منبع آنرا بیان کنند تا از آن بهره مند شویم .
اما قطعات در خواستی این نازنین همراه
1 چهار مضراب راست پنجگاه تار محمد رضا لطفی وضرب ناصر قرهنگ فر
2قرا گوز ( موسیقی آذری در عین حالی که شاد است اما غم پنهانی در خود دارد )
3 رنگ شهر آشوب سنتور شادروان فرامرز پایور
4 ضربی سنتور شادروان پایور وضرب حسین تهرانی
5سلام صبحگاهی ساخته ی استاد حسین کسایی اجرای حسین علیزاده در آلبوم صبحگاهی
6 سلام صبحگاهی ساخته استاد کسایی با اجرای پرویز رحمان پناه
7 چهار مضراب ماهور ساخته ی درویش خان با اجرای تار ارشد تهماسبی
پریسا - خواننده
پریسا از زبان خویش می گوید:
تحصیل موسیقى سنتى ایران را به طور جدى و مستمر در خدمت پدر آغاز کردم. هنوز دو سالى از آموزش من نگذشته بود، که ایشان براى آغاز کار حرفهاى، مرا به وزارت فرهنگ و هنر وقت معرفى کردند. ولى کار آموزش من زیر نظر مستقیم ایشان و تا سالها پس از آغاز کار حرفهاى ادامه داشت
همکارى من با وزارت فرهنگ و هنر مدت پنج سال ادامه داشت، که در این مدت برنامههایى در تلویزیون اجرا کردم و کنسرتهایى در تهران و بعضى شهرستانها و نیز همراه با گروههاى مختلفی که در آن وزارتخانه فعال بودند، کنسرتهایى در خارج از کشور براى معرفى موسیقى سنتى ایران اجرا کردم. تصور میکنم این کنسرتها بین سالهاى 1347 تا 1352 بوده است
در سال 1352 ازدواج کردم و درست دو ماه بعد از آن از طرف مرکز حفظ و اشاعه موسیقى سنتى ایران (وابسته به سازمان رادیو تلویزیون) که به ابتکار و مدیریت استاد دکتر داریوش صفوت پایهگذارى شده بود، به همکارى دعوت شدم و همراه با گروهى از موسیقیدانان مرکز، عازم سفرى به بلژیک و فرانسه براى اجراى کنسرت شدیم
به این ترتیب همکارى من با مرکز حفظ و اشاعه موسیقى آغاز شد و از سال 1352 تا 1357 که آخرین سال فعالیت حرفهاى من بود، به مدت پنچ سال ادامه داشت. در این دوران در محضر استاد دوامى نیز با سبک اجراى تصنیفهاى قدیمى و آواز سنتى آشنایى پیدا کردم. مجموعه فعالیتهایى که در این دوران انجام شد عبارتند از شرکت در سه جشن هنر شیراز، اجراى چند برنامه در تلویزیون، دانشگاه تهران، باغ فردوس، تئاتر شهر و اجراى کنسرتهاى متعدد در خارج از کشور.
در اواسط سال 1357 جهت شرکت در «فستیوال موسیقى آسیا»1 به دعوت «بنیاد ژاپن»2 به کشور ژاپن سفر کردم که شرح مفصل آن در «آواهاى موسیقیایى آسیایى»3 منتشر شده است. در سال 52 ازدواج کردم و فرزندانم سارا، لیلا و دارا به ترتیب در سالهاى 53، 58 و 63 متولد شدند. اکنون دختر بزرگم ازدواج کرده و صاحب دو دختر است.
بعد از انقلاب، در سالهاى 57 و 58 و به هم ریختن وضعیت موسیقى ایران فعالیت موسیقى من به ناچار متوقف شد و با به دنیا آمدن فرزند دوم و سومم تمام توجه و وقت من صرف خانوادهام گردید. در سال 70 مرکز حفظ و اشاعه موسیقى سنتى مجددا از من دعوت کرد که در آن مرکز به خانمها آواز ایرانى تعلیم بدهم. با توجه به این که خانمها در هیچ کجا اجازه ابراز وجود در زمینه موسیقى و بخصوص در رشته آواز نداشتند، به نظر میرسید قدم مثبتى برداشته شده است. بنابراین، همکارى با آن مرکز را بیفایده ندانستم و دعوت را پذیرفتم.
فکر مىکنم سه یا چهار سال با آن مرکز، که فضایش با فضاى قبلى بسیار متفاوت بود همکارى کردم و شاگردان زیادى در این مدت با موسیقى دستگاهى ایران آشنا شدند. به هر حال همکارى من با مرکز ادامه داشت، تا زمانى که براى اولین بار در سال 1995 میلادى با گروهى عازم سفر خارج از کشور شدیم و کنسرتهایى در اکثر کشورهاى اروپایى اجرا کردیم، که بسیار مورد استقبال هموطنان عزیز مقیم خارج از کشور قرار گرفت. همکارى من با مرکز، پس از بازگشتم به ایران قطع شد و از آن پس به تعلیم خصوصى بانوان در منزل خودم ادامه دادم. از آن تاریخ (1995) تاکنون، سفرهاى خارج از کشور من براى شرکت در فستیوالهاى مختلف بینالمللى و اجراى موسیقى سنتى ایرانى براى علاقهمندان خارج از کشور آغاز شد و ادامه یافت
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چها کرد
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد
ای مونس تنهائیم ،ای آگه از شیدائیم
امشب حکایت ز دست غم با تو می گویم
من جز تو کی دارم کسی شاید به فریادم رسی
امشب حکایت ز دست غم با تو می گویم
تنهای تنها ماندم خدایا بی همزبانم
از دست غمها افتادم از پا از خود مرانم
خدایا ،خدایا ، خدایا
دور از رویت همه شب تا به سحر شرر به جان دارم
چون شمعی در دل وجان آتش غم بر نهان دارم
نالم چون نی زغمت نام تو را بر زبان دارم
من نهال بی ثمرم من فغان بی اثرم
چون از او جویم خبری من که از خود بی خبرم
چو روح سرگردان ز خود گریزان م
چو قایق لرزان اسیر طوفانم
دور از یاران تا کی به کجایی که جدا ز تو شد دل غمخانه
بی تو سیر از جانم زجدایی شده کاخ امیدم ویرانه
بی تو غرق دردم چه خطایی آخر کردم که شدم به عشقت افسانه
بی تو کی می خندم که چو مرغک پابندم
سوی دریا دریا بیا بیا موج زیبا بنگر
موج دریا ببین در او نقش رویا بنگر
جان را شادی همی دهد رنگ دریا بنگر
در این ساحل ز هر طرف بزمی بر پا بنگر
هر جا که همی نگرم هر سو که فتد نظرم
شوری به پا بود
بوی گل وسبزه وآب پر می شده ساغر آن شادی فزا بود
این تصنیف را علیرضا افتخاری در آلبوم نیلوفرانه باز خوانی کرده ومحبوبیتی زیاد به دست آورد .
خوشا دمی که جهان به کام یاران بود
می وفا به لب باده گساران بود
بیا بیا که شود دو دیده ام جای تو
به دل مرا نبود جز تو سودای تو
یادت میاد بهار بود و منو تو مست رویا
شاد سبک چو عطر گل به بال آرزو ها
سفر می کردیم دوتایی تا شهر عشق و مستی
دور از غم دنیا رها از فتنه های هستی
ای چشم تو ام پیمانه همسنگ دو صد خمخانه
همه شور وعشق ومستی ام از یک نگاه تو
از هر دو جهان بیگانه شد خانه ی دل میخانه
چو تویی کنارم غم ندارم در پناه تو
با تو دنیا باغ رویا
در چشم تو صد میکده می می بینم
سر مستی دل با نگهی می جویم
در آینه جز نقش تو کی می بینم
کی جز ره مهر تو رهی می پویم
این تصنیف را علیرضا افتخاری در آلبوم سرمستان باز خوانی کرده اند.