شاهدان

بی قرار هیچ قراری نبودم ،مگر قراری که با تو داشتم و هرگز نیامدی.

شاهدان

بی قرار هیچ قراری نبودم ،مگر قراری که با تو داشتم و هرگز نیامدی.

حکایت اول

حکایت اوّل

حکایت تخته سنگِ وسطِ جادّه !

در زمانهای گذشته ، حاکم جدید شهر که مرد عاقل و فهمیده ای بود ، تخته سنگی را در وسط جادّه قرار داد و برای اینکه عکس العمل مردم را ببیند ، خودش را جائی مخفی کرد.

 بعضی از بازرگانان و ندیمانِ ثروتمندِ حاکمِ قبلی ، بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غُرولُند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد.حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ...

با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط راه بر نمی داشت. نزدیک غروب یک روستائی که پُشتش بار میوه و سبزیجات بود به نزدیک سنگ رسید. بارهایش را زمین گذاشت و با هرزحمتی بود تخته سنگ رااز وسط جادّه برداشت وآنرا کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیرِتخته سنگ قرارداده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکّه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. درآن یادداشت نوشته شده بود:

هرسدّ و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.

شاهد من

لاف عشق وگله از یار بسی لاف دروغ                        عشقبازان چنین مستحق هجرانند شاهد من بیاد آر واپسین روزهای پادشاه فصول را ،بیاد آر شیدایی ها ونمی دانم چرا های من،بیاد آر بهانه ها وبهانه ها ، آری بهانه ها ، بیاد آر چشمهایش ، بزرگ علوی ، اوشو ، شریعتی،مولانا، حافظ،دف ، تار ،شهرام ناظری ،حیرانی ، دارم هوای عاشقی، وباز پاییز ، انبار باروت ،گریه های پنهان ، هدیه ها ، سفره هفت سین ، فروغ فرخزاد و... بیاد آر شاه بیت غزل حافظ ومطلع عشق وعشقبازی را شاهد آن نیست که مویی ومیانی دارد        بنده ی طلعت آن باش که آنی دارد شاهد، شاهد ،شاهد پاس داشتیم وپاس داشته شد ، گفتیم وشنیده شد، ناگفته ها ، پاره های بودنمان را ، سرمایه ی ماوراییمان را. « حرفهایی هست برای گفتن ،که اگر گوشی نبود نمی گوییم وحرفهایی هست برای نگفتن ». می گفتم عشق آغاز راه است ووصال پایان آن ، وصال مرگ عشق است، امّا عشـق عزیز است وحرمت آن بسیار . برای آنکه به وصـال نمی اندیـشد، برای آنکــه عشـق را برای عشق  می خواهد، برای آنکه وصال عشق را چشیده است ومرگ آنرا هم . چه زیبا می گوید نادر ابراهیمی: « یک مرد عشق را پاس می دارد ،یک مرد هر چه را که می تواند به قربانگاه عشق می آورد آنچه فدا کردنی است فدا می کند ، آنچه شکستنی است می شکند وآنچه تحمل سوز است تحمل می کند اما هرگز به منزلگاه دوست داشتن به گدایی نمی رود». آری هیچ چیز به اندازه ی گدایی دوست داشتن ودوست داشته شدن برای مرد خفت آور وسخت نیست . می دانم که درک آن بسیار مشکل است اما باور کن  که من برای اثبات عشق خویش از همه چیز سرمایه گذاشتم ودر همه حال برای خشنودی تو آنچه پسندیدی پسندیدم ، آنچه گفتی شنیدم وآنچه خواستی کردم اما کم لطفی خود را به پای من گذاشتی . تو برای خودت مرا فراموش کرده بودی نه برای من ،هیچ چیز توجیه گر فراموشی جز خود تو نبود. پس از ماهها فراموشی شاید برای تفرّج روح وتغییر ذائقه ی زندگی پیامی می دادی وزخم کهنه ی التیام نایافته ،اما ساکن وداغ بر دل مانده ی مرا طراوت وتازگی می بخشیدی . شاهد من من با توخدا حافظی کردم نه با شاهدم ،نه با عشق نه با یاد ونه با خاطره . هر روز پرم از خاطره . اصلاًهر فصل وهر لحظه خودش خاطره انگیز است چون آذرماه .من برای قربانی نکردن عشق پاک ومقدس آنرا به رنگ غم وحسرت نمی آلایم. ابراز بیش از حد عشق بدون مخاطب ، بدون خریدار چیزی جز ذبح عشق نیست .  می دانم هر آنکس عاشق است از جان نترسد،می دانم عشق شیریست قوی پنجه ومی گوید فاش و....  اما،خواری بیش از اینم را مخواه وآب شدنم را هم.   هر آشنایی تازه اندوهی تازه است وهر سلام سر آغاز دردناک یک خدا حافظی.

تشکر از دوستان گلها

بی قرار هیچ قراری نبودم ،مگر قراری که با تو داشتم و هرگز نیامدی.

آشنایی

جدایی

این برنامه در دستگاه دشتی بااجرای استاد

شهید است

شاعر:سعدی

مطلع شعر:مرا چو آرزوی آن نگار آید-

گوینده :فخری نیکزاد

صدا بردار: حقیقی - جهانفرد

سال 1351