همیشه در صدای این مرد هنرمند معصومیتی احساس می کنم که شنیدن شعر هایش را دلنشین تر می کند بهترین هدیه ای که می توانستم به یکی از دوستان خود بدهم همین شعر بود که تقدیم خواهد شد .
آمدی جان به فدای قدمت، دیر چرا
شدم اکنون که ز خود خسته ودلگیر، چرا
تا جوان بودم ومشتاق، گریزان بودی
آمدی تا شدم ازبودن خود سیر چرا
خوب دانی که مرا بار غم هجران بود
از چه پرسی که شدم پر شکن وپیر چرا
تا که دلبسته به آن زلف رها گردیدم
دل بریدی ز من بسته به زنجیر چرا
سالها دیده به در دوخته بودم شب وروز
حلقه بر در نزدی، این همه تاخیر چرا
حالیا رفته زکف عمر ونباشد امید
دیر کردی صنما یکسره تدبیر چرا
چه حسابی به سرت آمدو یادم کردی
با دلم یک دله شو حیله وتزویر چرا
عمر فرخ به سر آمد به سرم خاکستر
بی کسی بوده مرا قسمت وتقدیر چرا
دریافت این شعر زیبا با صدای شاعر