چقدر خوب است که قلب انسان بجای مغزش نیست .وقتی قلبی از رنج واندوه لبریز می شود با تپیدنش آنها را جابجا می کند واین جابجایی خود باعث تسکین درد می شود .این روزهای فکر می کنم قلب دیگری در سرم وجود دارد .قلبی که پر از درد است تپیدن آن نه تنها آرامم نمی کند بلکه چشمان وابروانم را نیز عبوسانه – از درد – در هم می کشد.
قلب سرم می تپد ونتیجه ی آن درد محبوسی است که در زندان استخوانی وبدون منفذ سرم به شقیقه هایم برخورد می کند
وای چقدر سرم درد می کند !!!