شاهدان

بی قرار هیچ قراری نبودم ،مگر قراری که با تو داشتم و هرگز نیامدی.

شاهدان

بی قرار هیچ قراری نبودم ،مگر قراری که با تو داشتم و هرگز نیامدی.

رهایی من



بهتر است فکر نکنم به آنچه مغمومم ساخته است .به آنچه تباه می کند لحظه های نیکو را وپائیز می کند موسم دل انگیز بهار را .

باید خودی باشم محکمتر از آنچه بودم تا هراس نبودنش برایم عذاب آور نباشد .آنکه مدام در پی بهانه ای برای جدایی ، معنای دوست داشتن را یاد نگرفته است .آنکه هر دم پس از سکوتی طولانی وطاقت فرسا ،تنها کلامی می گوید که جان را در برابر شرمندگی وعذاب عظیم قرار می دهد شاید نبودش بهتر باشد .تا اینکه باشد وغرورم را نادیده انگارد .

بهتر است برود درست گویی نیامده است .تمامی آن "اجازه هست ؟" را فراموش کنم وبه " پرسش" ها پاسخی نگویم .باید خود را رها کنم از آنچه در بندم نموده است .این هم مثل هزاران رد پای دیگری که روزانه می آیند ومی روند.دلی که چون کاروانسرا اجازه ی ورود به هر اسیر وآزادی را می دهد باید تاوان ماندن وبی تابی اش را بپردازد.

نه

دیگر بس است .دیگر اجازه نخواهم داد بیش از این بازیچه ی احساساتم گردم .

دیگر اجازه نخواهم داد محبت خالصانه ام دستاویزی برای استعمارم باشد .

دیگر اجازه ی خرد شدن غرورم را در برابر بیگانه نخواهم داد

دیگر صفای صداقت ورا ستی واقعی را از میان کلمات و واژه ها جدا خواهم کرد.

احساس وادبیا ت وشعر موسیقی باشد برای بعد از ماندن آنچه مهم است چگونه ماندن است نه به هر طریقی ماندن .

بس است تحمیل وجدان آزاری دیگران

دوستی که بر پایه ی عذاب باشد دوستی نیست،خویشتن آزاری است .می خواهم این پیوند نابرابر دوست انگاری از هم بگسلد تا  آنی که اسیر است آزاد شود .تا آنی که می خواهد صادقانه دوست بدارد وگوهر دوست داشتنش را  در صدف  مهر وصداقت دیگری جای دهد. بهانه ای نباشد بر آنچه از ماندن و رنج کشیدن  وزیستن بگوید .

اینجا ، انجام مهر ورزی نا طلبیده است .انجام ناهمسنگ دوست داشتن .یکی می میرد یکی می خندد .یکی می نالد یکی شعر می سراید .

ای کاش در نخستین تبسم آشنایی کلام مقدس "نه" پاسخی به تمامی اشعاراستعارگونه اش بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد